پارت پنجم رمان تهیونگ و ات

ویو ات

اشک های روی صورتمو پاک کردم و رفتم خونه

مامان: سلام دخترم خوش گذشت بهت؟

+: اممم... اره بد نبود

مامان: اه باشه

رفتم تو اتاقم و لباسمو عوض کردم و ولو شدم روی تختم و هوففف کشیدم

+: من احمقم که فکر میکرذم تهیونگ دوستم داره اه دیگه نمیخوام به کسی دل ببندم تا وقتی که یه نفر و پیدا کنم که واقعا منو دوست داشته باشه

هدفونمو زدم و اهنگ مورد علاقم و گذاشتم و چشمام و بستم و فقط گریه کردم.

بعد از چندین بار گوش دادن اهنگ هدفون و کنار گذاشتم و چشمام و بستم که بخوابم یهو صدای دینگ گوشی اومد بازش کردم شماره ناشناس بود

ناشناس: بیبی بهتره از تهیونگ دور بشی مگرنه خواهرتو میکشم

+: تو... تو کی هستی؟

ناشناس: من اسمم هوسوک من عاشق تو ام حاضرم برای بدست اوردنت هر کاری بکنم پس فردا شب بیا به این ادرس.... اگه نیای خواهرت میمیره

ترسیده بودم باید چیکار میکردم

هوسوک: راستی به تهیونگ چیزی نگو من میفهمم

+: با...باشه

گوشی و کنار گذاشتم و تو فکر فرو رفتم

فکرام: یعنی چی میشه چکار کنم الان به تهیونگ بگم یا نه؟


ادامه دارد....

نویسنده: Elisa
دیدگاه ها (۰)

پارت ششم رمان تهیونگ و ات

توضیح

رمان تهیونگ و ات

پارت سومویو تهیونگبا دیدن چاقوی توی دست مرد، قلبم فشرده شد. ...

game of love and hate(part 17)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط